درسته
خیلی جالبه طرز تفکرتون
پسرهای منطقه ی ما عموما سنتی تر فکر می کنن
و میخوان عشق اول یه دختر باشن!
خب این طرز تفکرها باعث میشد من همیشه علاقه ام رو پنهان کنم.
درسته
خیلی جالبه طرز تفکرتون
پسرهای منطقه ی ما عموما سنتی تر فکر می کنن
و میخوان عشق اول یه دختر باشن!
خب این طرز تفکرها باعث میشد من همیشه علاقه ام رو پنهان کنم.
به نظر من برادر و خواهر باید مثل دوتا دوست باشن...البته تا سن آدم کمه یعنی بچه س خواهر و برادر رو رقیب میبینه و بعد از اینکه یه کم جا افتاده شد میبینه که پشتیبان هم هستن. برام عجیبه که یک دختر خانمی که کاملا میتونه برای خودش تصمیم بگیره نه تنها که نتونه با برادرش راحت باشه بلکه معذب هم باشه
حرفاتون رو قبول دارم
تو خونه ی ما بچه ها خیلی با هم صمیمی هستیم
از بچگی تا الان، ولی به قول شما بزرگتر که شدیم صمیمیت هم بیشتر شد
جوری که من زن داداشام که ازدواج کردن
وقتی تو خونه دیدن ما خیلی صمیمی هستیم تعجب کردن.
حتی شاید گاهی از اینکه برادرهام منو بغل و بوسه اینا میکردن حس میکردم حسودیشون میشد
آخه هیچوقت ندیدم اون ها همچین روابطی با داداش هاشون داشته باشن!
من از همون بچگی متوجه آداب و رسومی که تو فرهنگمون حاکم بود میشدم
و بزرگتر که شدم لباس هام پوشیده تر میشد
و یا اینکه با پسرها و مردهای فامیل دست نمیدادم دیگه!
ولی این موضوع همچنان همون دید رو برای من داشت
همیشه حس کردم اگه کسی اینو بدونه
برام یه نقطه ضعف میشه یا آبروم میره!
یا اینکه احساس می کردم حتی اگه دوستام بدونن
وجه ی من پیششون خراب میشه و دید بدی نسبت بهم پیدا میکنن!
خب آدم میتونه از خودش هم بفهمه قضیه رو...وقتی آدم تا 30 سالگی تنها میمونه و از فشاری که براش وارد میشه آگاهه دیگه میتونه جنس مقابل رو درک کنه...قبلا منم مثلا تو 20 سالگی میگفتم که باید با دختری باشم که اصلا با هیشکی نبوده ولی بعدا نظرم عوض شد...یعنی شما با دوستان دخترتونم رودروایسی دارین که بفهمن عاشق یکی بودین و اینا؟؟
بله درسته...ولی به نظر من تا وقتی گذشته یک نفر تو اخلاق و رفتار امروزش تاثیر منفی نزاره مهم نیست...مثلا فرض کنید که همسر شما مدام از شما سوال کنه که مثلا با دوس پسر قبلیت تا چه اندازه صمیمی بودی؟؟ کجاها رفتین با هم؟؟ خلوت کردین باهاش؟؟ خب ناراحت نمیشین که چرا گیر داده به گذشته؟؟
درسته، حق با شماست
راستش قبلنا بله اصلا نمی تونستم بهشون بگم
خب من همیشه دوستان مثبتی داشتم
انصافا بچه های خوبی بودن و عمده ی حرفامون معمولا راجب درس و کنکور این ها خلاصه میشد!
چند وقت پیش که با دوستان قدیمی دوباره حرف میزدم
دیدم که یکیشون شکست عشقی خورده بود و متاسفانه پسره گذاشته بود رفته بود اسپانیا!
یعنی داداش دوستم مخالف ازدواجشون بوده!
برام جالب بود اولا باور نمی کردم، فکر کردم شوخی میکنه
بعد که شب میشد می گفت من واقعا دلم برای اون پسر تنگ شده چرا درکم نمیکنید!
دیگه باورم شد ولی خب نسبت به قبل خیلی دیدم عوض شده.
من قبل تر ها زندگی رو خیلی برای خودم سخت می کردم!
شاید خنده دار باشه ولی خب سالی که کنکور دادم کامپیوتر دم دستم بود ولی دریغ از یک ماه یه آهنگی رو گوش دادن
یا یه کار غیر درسی انجام دادن! همش درس!
بعدها که وارد دانشگاه شدم
دیدم گاهی اون علاقه هنوز باهامه!
با اینکه محیط جدید، آدم های جدید
ولی خب یادش از خاطرم نمی رفت
دیگه گهگاهی خسته میشدم و بدون خجالت با خدا حرف میزدم
یه روز گفتم خدایا تو که می دونی من هیچوقت نخواستم از پسری خوشم بیاد
و حس می کنم این علاقه ام دست خودم نبوده
یا مهرش رو از دلم بنداز بیرون یا یه راهی پیش پام بذار که دیگه این مسئله برام حل بشه.
واقعا من اون همه سال خیلی وقت ها احساس تنهایی می کردم..!
دیگه بعد اون ایام کم کم حس کردم عاقل تر شدم و بزرگتر!
و تونستم به احساساتم غلبه کنم و عاقلانه فکر کنم
اما یه چیز خیلی خوبی بود که همیشه باهاش آرامش می گرفتم
این بود که حضور خدا رو همیشه تو زندگیم حس می کردم
و تنها کسی که باهاش حرفای دلم رو راحت میتونستم بگم خداوند بود.
واقعاا دمش گرم یه رفیق همیشه پایه است.
درسته طرز تفکرها متفاوت هستش
واقعا هم درستش همینه
شاید تو زندگی هر آدمی هی برهه ای از مان یه حصار تنهایی یا یا رازی یا رابطه ای چیز بوده باشه
و وقتی اون آدم ازدواج می کنه نباید اون گذشته ای که دیگه تموم شده و نقشی تو زندگیش نداره
باعث بشه شادی اش رو بگیره و یا دردسر درست کنه.
خب طبیعتا آدم ها تو ازدواج و دوست داشتن یه مقدار حسودن.
من هم اعتراف میکنم همیشه که به ازدواج فکر می کردم دوست داشتم عشق اول اون شخصی باشم که باهاش ازدواج می کنم!
شاید یه جور خودخواهی باشه ولی خب احساسه دیگه.
ویرایش توسط یلدا 25 : 05-14-2018 در ساعت 12:13 AM
معمولا خیلی ها از جمله مشاوران و کارشناسان ازدواج بر این باور هستن
که گذشته ای که دیگه تموم شده و ردی ازش تو زندگیت نیست رو نباید نبش قبر کرد
من به شخصه بارها با خودم میجنگیدم و می گفتم تا وقتی علاقه ام به پسردایی ام کاملا از بین نره به کسی دیگه ای فکر نمی کنم!
اما خب زیاد هم منطقی نیست ما با کسی که ازدواج می کنیم همه ی گذشته اش رو بدونیم
هر چند آدم کنجکاو میشه
به قول قدیمی ها جز راست نباید گفت، هر راست نشاید گفت
من یه سری تو ماشین برادرم بودم
بعد یه آهنگ قدیمی که مضمون عاشقانه داشت رو از ضبط ماشین داشت پخش می کرد
من خیلی خوشم اومد ازش و حفظم شد و باهاش همخونی می کردم
بعد هر بار که تموم میشد به داداشم می گفتم ریپلای کن آهنگش خیلی قشنگه!
ولی دیگه نمیگفتم منو یاد کسی یا چیزی میندازه
در واقع من رو یاد عاشقی خودم مینداخت!
سلام یلدا خانم
خب زندگی خواهرمه به من مربوط نیست ... ینی این قدر ریز شدن تو مسایل خواهرم خوب نیست. همونطور که من ازش انتظار دارم تو مسایل من اینقدر ریز نشه.
و در مورد همسر اگه بدونم قبلا کسی رو دوست داشته و بعدش تموم شده از زندگیم پرتش میکنم بیرون
شوخی کردم. قبلنا نظرم یه چیز دیگه بود. هر چقدر سنم بیشتر میشه میبینم نظرم تغییر میکنه. نظرم اینه که : جواب این سوال رو به نظرم هیچوقت نمیشه داد! میدونین چرا؟ ببینین ... از مردم بپرسین بعضیا فاز روشن فکری میان میگن که برام مهم نیست همسرم تو گذشته چطوری بوده. بعضیا هم طبق فرهنگ متداول الانمون و یا اینکه خیلی مذهبی ان میگن که دختره یا پسره نباید تو گذشته رابطه ای داشته باشه و گرنه من نیستم و یا اینکه تا اخر با شک و تردید ادامه میدن اگه بفهمن طرف مقابلشون تو گذشته رابطه داشته.
چیزی که مهمه تاثیره عشق اول هست. بعضی وقتا اتفاقا تو همین انجمن خوندم که طرف بعده چند سال با وجود متاهل بودن عشق اولش رو دیده و با وجود اینکه علاقه خاصی بهش نداشته ولی بازم جذبش شده!
سوال پیش میاد که اگه کسی واقعا تو گذشته یکی رو دوست داشته و بهش نرسیده اگه همین فرد ازدواج کنه و بعدش عشق اولش رو ببینه ..... به نظرتون واکنش چی میتونه باشه؟
از هر منظری میشه به این موضوع نگاه کرد. برای همین میگم جواب روشنی براش وجود نداره
Neurosurgeon Sajad
خب من دوست پسر نداشتم و این حقو بهش میدم که هر سوالی میخواد راجع به گذشتم بپرسه و این حقو به خودم میدم که هر مسئله رو که روش حساسم ازش بپرسم، خب من خیلی با این موضوع موافق نیستم که گذشته هر کسی فقط به خودش مربوطه، اینجوری ما این اجازه رو داریم میدیم که هر کسی هر کاری میخواد توی مجردی بکنه که طبیعتا کسایی که آزادترن رابطه های آزادتری دارن و کسایی که خودشونو محدود میکنن و رابطه ای ندارن در آخر با هم برابر حساب میشن که به نظرم این عدالت نیس
ترجیح میدم با کسی که رابطه نداشته باشم و اگه هم کسی رو انتخاب کردم که رابطه داشته با علم به اینکه گذشتش چی بوده انتخابش کنم، شما خودت تصور اینکه خانومت با مرد دیگه ای رابطه داشته اذیتت نمیکنه؟
ویرایش توسط توسکا2016 : 05-14-2018 در ساعت 12:37 AM
البته فکر کنم از عشق و عاشقی ها اصلا نباید آدم بذاره نامزد یا همسرش متوجه بشه
چون شاید فکر کنه که هنوز توی ذهنشه یا دوسش داره!
حالا من یاد یه مطلبی افتادم، البته امیدوارم نخندید!
پارسال توی کلاسای انتخابات شهرمون میرفتم
اولین روز که رفتم دیدم چند تا پسر هستن اونجا قیافه هاشون برام آشناس
بعد یادم افتاد که قبلنا تو دانشگاه دیدمشون
اما یکیشون بود یه احساس متفاوت تری بهش داشتم
اون قرار شد به ما چیزای لازم رو بگه
بعد که باهام حرف میزد یا توی کلاس دیدم خیلی حواسش به من هست
یه روز من وقت نکردم با بچه های گروه خودمون برم، عصر رفته بودم
بعد دیدم نیستش! منم بهش زنگ زدم ببینم کجاس
دیدم گفت تازه رفته خونه و میخواد استراحت کنه، منم عذرخواهی کردم و گفتم باشه یه روز دیگه
دیدم گفت نه نه چند دیقه بمونین من خودمو میرسونم، کلی از خودم خجالت کشیدم
طفلک کل روز سرش شلوغ بود و خسته میشد
خلاصه چند روز من گاهی با یکی از برادرهام می رفتیم
گاهی تنها بودم میومد حرف میزد
حس می کردم این پسر رو من یه بار دیگه دیدمش
خیلی فکر کردم بعد گفتم لابد همون دانشگاه بوده دیگه
پسره قیافه اش تقریبا بلوند بود و به دل من مینشست!
بعد که با برادرم حرف بچه ها شد، گفتم آقای فلانی خیلی پسر خوبیه
خندید قیافه اش رو مسخره کرد!!!!!! منم گفتم خیلی هم خوشتیپه!
بعد دیدم چند بار دیگه میخندید گفتم آخرین بارت باشه بهش میخندی وگرنه با من طرفی!
دیگه نمیدونم فهمید من ازش خوشم میاد یا نه!
خلاصه این پسر یه گروه برای بچه ها تو تلگرام زد که کارارو اونجا پیگیری کنیم
من یه روز با یکی دیگه از برادرهام رفته بودم اونجا، دیدم همش زیر چشمی نگاهمون می کرد
سر کلاس میدید من با برادرم راحت تر از بقیه ام
بعد اومدم خونه دیدم پیام داده بود احوالپرسی میکرد بعد گفت داداشتون بودن باهاتون بودن امروز؟؟
منم گفتم بله!
فکر کرده بود نامزدمه یا شوهر اینا!
خلاصه یه چند روز که گذشت دوسه بار حرف زدیم
بعد دیدم دوست پسرعموهامه!
برام چند تا عکس از پیک نیک رفتن هاشون فرستاد و ازشون تعریف می کرد
ولی خیلی مودب و با شخصیت بود
و وقتی دید من از مطالعه و زبان انگلیسی اینا خوشم میاد خیلی استقبال کرد
گفت من به کلاساتون نیاز دارم و میخواست بیاد آموزشگاه که براش کلاس بذارم!
جالب اونجا بود اون دوره ها رو قبلا رفته بود، ولی خب می گفت یادش رفته و نیاز داره دوباره کار کنه!
بعد دوسه روز من خیلی فکرم مشغول بود که خدایا چرا قیافه ی این پسر برام آشناس!
یهویی یاد دوسال پیش افتادم!
من دوسال قبل اون موضوع یه بار تو نت یه وبلاگ با مضمون عاشقانه و خیلی اتفاقی دیدم
بعد دیدم یه پسره اس دوسه تا عکس خودش رو گذاشته بود
و کلی شعر عاشقانه و شب یلدا اینا
ظاهرا شکست عشقی خورده بود و از یارش مینالید!
بعد اومدم خونه رفتم سراغ لپتاپم و فایل های قدیمی ام
بالاخره گشتم و گشتم تا اینکه پیداش کردم
من چون از محتوای اون وبلاگ خوشم اومده بود و خب قیافه ی پسره رو هم پسندیدم
برای خودم یه کپی از کل محتوا تو یه فایل ذخیره کرده بودم و گاهی شعراش رو میخوندم!
علاوه بر این ها جاهایی رو که عکس گرفته بود برام اشنا بود و خیلی شبیه محوطه ی پارک نزدیک دانشگاه من بود!
بعد که تلگرام حرف زدیم و وبلاگ رو سرچ کردم دیدم حذفش کرده چند وقت پیش!
وقتی که فایل وبلاگ رو آوردم دیدم عه عه خود خودشه!
ولی آقاتر و مردونه تر شده بود!
بعد یه شب تلگرام تو گروه خیلی اتفاقی بحثش شد
یکی از دخترها گفت آقای فلانی قبلنا فکر کنم یه وبلاگ داشتید شما
دیدم گفت آره و اسم وبلاگه رو گفت
منم گفتم خیلی قشنگ بوده مطالبتون! دیدم استیکر غمگین گذاشت و گفت شما هم دیدین!؟
فکر کنم ناراحت شد ما مطالبش رو دیده بودیم!
دیگه بعدش رفتاراش خیلی تغییر کرد و سراغ کلاس اینارو نگرفت
منم چیزی نگفتم!
ویرایش توسط یلدا 25 : 05-14-2018 در ساعت 12:39 AM
نه اصلا این فکر اذیتم نمیکنه...خب زن یک کالا نیست که من بگم آقا اگه قبلا بسته بندی این کالا باز شده باشه دیگه نمیخوام...همه مون انسانیم با نیازها و روابط مشخص...من نمیتونم کسی را به خاطر گذشته ای که من اصلا درش نقشی نداشتم مورد سوال قرار بدم...خب حالا در کدوم مورد عدالت برقرار هست که تو اینم باشه...دختر یا پسر خیلی راحت میتونن بگن که تو مجردی با هیشکی نبود حالا بیا اثبات کن که بوده! بنظرم گذشته فقط ذهن آدمو داغون میکنه
سلام
متشکرم از پاسختون
خیلی خوبه بازم دز این مورد روشن فکرین و تعصب خاصی ندارین
البته شاید به قول آقای شهریار برادرهای منم به این شکلی که من پیش داوری می کنم نباشن!
درسته خودشون دوست دختر اینا نداشتن ولی خب با دخترهایی ازدواج کردن که خودشون دوسشون داشتن
و میدونید که پسرا وقتی متاهل میشن یه مقدار رفتارهاشون در این مورد متعادل تر میشه!
درسته نظرات با بالا رفتن سن آدم خیلی وقت ها تغییر می کنن
ولی آیا واقعا همیشه اینجوریه!؟؟؟
من قلبم ضعیفه اینجوری نگید
اگه من ازدواج کنم و بعدها یاد عشق اول و این چیزا بیفتم خب قلبم رو از قفسه ی سینه ام در میارم پرتش می کنم بیرون!
یعنی چی آخه
احساس رو باید مراقبش بود و با عقل هدایتش کرد به نظرم!
یعنی واقعاااا عشق اولی رو نمیشه فراموش کرد؟؟؟
من که عشق اولم همین پسردایی ام بوده
خب چون فامیل هستیم سالی چند بار همو میبینیم
اما من سعی می کنم خیلی عادی برخورد کنم و احساساتمم عادی باشن
یعنی قضیه رو برای خودم حل شده می دونم
و با تمام احترامی که برای عشق قائلم اما هیچ خوشم نمیاد
وقتی ازدواج کنم دوباره یاد گذشته ها بیفتم، حس گناه و عذاب وجدان به نظرم به ادم دست میده!
اینطور نیست؟!
خب ببینید مثلا فرض کنیم من در مجردیم سختگیر بودم و هر دختری رو نپسندیدم و تنها موندم تا اینکه با همسرم آشنا شدم...اما همسرم تو مجردی مثل من سختگیر نبود و دوست پسر داشته...حالا من بگم عدالت نبوده چون تو دوس پسر داشتی من دوس دختر نداشتم؟!!! خب من فرد مناسب رو پیدا نکردم دیگه!
خب همیشه هم که به خاطر فرد مناسب نیس، خب فرض کنین کسی بودین که خواستین عشق و احساسات و رابطتون فقط با یه نفر باشه، اونم با شخص اول زندگی یعنی همسرتون و از این که با کسی رابطه داشته باشین حس عذاب وجدان پیدا میکردینو این احساسات رو نگه داشتین تا زمانی که شخص مورد نظرتونو پیدا کردین، بعد اون طرف با خیلیا بوده ، این درسته؟ حس بیهودگی بهتون دس نمیده؟ فکر نمیکنین اشتباه زندگی کردین؟ به جای افتخار به پاکیتون حس ساده بودن و زندگی نکردن ندارین؟
اوهوم
خدایی خیلی پسر خوبی بودش
بعد حرف میزدیم چند بار
گفت من قبلنا اینقدر مثبت و آروم نبودم بلکه زیادم شیطون بودم!!!!!
بعد من هی میخواستم بگم بله من وبلاگت رو دیدم شیطون! دیگه سکوت می کردم!
ظاهرا توی رابطه حالا نمی دونم دوستی یا نامزدی دختره تنهاش گذاشته بود نامرد!
بعدشم هیچی دیگه،
من روز انتخابات یکی از کارت ها رو گم کرده بودم!
یعنی فکر کنم بقیه گمش کردن ولی خب مسئولیتشون با من بودش و چون مسئول رایانه ی فرمانداری شهر ما
یه خانوم بودش و خیلی سخت گیری می کرد دیگه دوس نداشتم جلوش کم بیارم
بعد که دیدم هر چی می گردم نیست یادم افتاد به اون زنگ بزنم
بعد هول شده بودم گفتم آقای فلانی یکی از کارت ها گم شده نمی دونم چیکار کنم! خیلی بهم ریختم
دیدم با آرامش گفت خب گم شده که شده فدای سرتون، کارت گم میشه دیگه!
گفتم آخه خانوم فلانی اینجوری گفته و این ها
گفت بابا بیخیال هر چند تا خواستی خودم میدم بهت بعدا، اصلا هم ناراحت نباش
تقصیر تو نبوده پیش میاد!
دیگه از همون موقع ها ندیدمش و دیگه با هم حرفی نزدیم!
خب اگه شما کلا داشتن دوست دختر رو جایز نمی دوستید باز هم عدالت میشه؟
به نظرم باید هر کسی با مثل خودش ازدواج کنه
یعنی کسانی که قبلا دوست دختر دوست پسر داشتن برن با همدیگه
بقیه هم همینطور
کبوتر با کبوتر باز با باز
حالا البته استثنا هم ممکنه باشه دیگه
ولی اگه طرف واقعا تموم شده باشه براش و اهل زندگی باشه و همسرشو دوست داشته باشه شایدم قابل قبول باشه.
البته برای روابط معمولی!
آخه پسرداییم فرق داره آقا شهریار
چون خدایی بچه ی مثبتیه
و خب مورد تایید کل اقوام هستش
همسرش رو هم از همون اول خونواده ها می دونستن.
ولی شما فرض کنید یه پسر غریبه و ندیده نشناخته بیاد خواستگاری یه دختر
خب آدم از این فکرا به سرش میزنه که خدایا این قبلا چجوری بوده
با کسی بوده نبوده.
ولی بچه ها کلا آدم های امروزی خیلی پیچیده شدن
من بعضی وقت ها واقعا چیزایی میشنوم تعجب می کنم
در مورد هم پسر و هم دختر
کلا شناخت یه شریک خوب برای زندگی اصلا کار آسونی نیست.
خخخ نه زیاد
ولی خیلی بلوند بود دیگه شبیه این امریکایی ها!
و دقیقا من از همچین آدمایی خوشم میاد!
حالا داداشم مسخره می کرد جدی باهاش برخورد کردم
بعد موضوع رو دینی کردم ، گفتم اصلا درست نیست قیافه ی کسی رو مسخره کنی فهمیدی!؟
بعد دیگه قبول کرد گفت باشه بابا اصلا خیلی خوبه این پسره
منم گفتم خوب که هست مبارک صاحابش!
خب پس شما دخترا که میگید خیلی سخته نمیشه از گذشته پسر مطمئن شد چرا گیر دادین به گذشته؟؟ خب اینکه از محل کارش یا در همسایه تحقیق کنین کافی نیست؟؟ ای کاش یه آزمایشی هم مثل اعتیاد بود برای تعیین روابط قبلی خیال همه راحت میشد
در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 2 مهمان ها)